مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

یه روز بــــــــــــــــــــــد

مانی جونم دیروز صبح زود از خواب بیدار شدی و با کلی کلنجار خوابیدی. ظهر هم کم خوابیدی غروب هم چون بابات رو ندیده بودی بیقراری میکردی ساعت 20:30 بابات زنگ زد و گفت تصادف کرده و من هم به جای پرسیدن اینکه خودش خوبه گفتم: ماشین خیلی داغون شده بابات هم گفت تقریبا منم گفتم: دستت درد نکنه بعدش به خودم اومدم که چی شده نیم ساعت بعد بابات اومد و اعلام سلامت کرد و رفت. از اونجایی که باید با تو بازی میکرد و به خاطر عجله ای که داشت این کارو نکرد............... موند تو دلت و یه سره گریه کردی داشتم دیوونه میشدم دیگه صدات در نمیومد داشتم میمردم واست مامانیت و عمه سمیرات اومدن و تو یه ربع بعدش خوابیدی اما از ...
29 مهر 1390

تصمیم مامان و بابا

مانی جونم یه چند روزی میشه که بابات رفته واست بادوم تازه گرفته و دائم میگه مانی کی غذا میخوره؟  امروز موقع خوردن صبحانه خیلی به ما نگاه میکردی و دهنت آب افتاده بود. بابات هم گفت بیا بهش حریره بدیم. منم گفتم نشاسته نداریم و بابات هم سریع گفت خوب میرم میگیرم. به احتمال زیاد امروز یه کوچولو درست کنیم و بهت بدیم آخه ما مامانو بابای کم طاقت و عجولی هستیم. دلمون نمیاد تو به ما نگاه کنی و چیزی نخوری در این مورد دیگه بیخیال حرفای پزشکی شدیم. حالا بعد میام و واست میگم چی شد دوست داریم
27 مهر 1390

بد قولی

مانی جونم امروز صبح زود بیدار شدیم به خاطر اینکه بریم خونهء مامانیم  اما آقای تعمیر کار نیومد و قرار رو واسه شنبه گذاشت مامان حسابی عصبانیه وای خونمون چقد بهم ریخته شده شنبه میخواستم عکساتو بذارم تو وبت اما مثه اینکه باید امروز فردا این کارو بکنم الان با کلی کلنجار خوابیدی قربون خوابیدنت برم که پتو رو میکشی رو صورتت    
26 مهر 1390

به زودی

دوستان عزیزی که مشتاق دیدن عکسای مانی جون هستن توجه                                              توجه با شروع هفتهءجدید یکسری از عکسای مانی جونم رونمایی میشه یادتون باشه به ما سر بزنید  
25 مهر 1390

احساس مادرانه

پسر گلم عزیز مامان وقتی بغلمی و دستت دور گردنمه احساس میکنم ارزشمند ترین جواهر دنیا رو انداختم گردنم وقتی بوت میکنم انگار که بهترین عطر دنیا رو استشمام میکنم وقتی صدات به گوشم میرسه انگار که خوش ترین آهنگ دنیا رو میشنوم وقتی اون انگشتای کوچولوتو میکنی تو دهنم انگار خوشمزه ترین خوراکی دنیا رو میخورم وقتی با اون چشمای نازت نگام میکنی انگار که دنیا رو بهم دادن واقعا که خدا دنیا رو بهم داده تو دنیای منی ازت ممنونم خدا جون ازت ممنون مانی جونم ممنونم که با اومدنت تو زندگیم بهترین حس دنیا رو بهم دادی ممنونم که با دستای کوچیکت داری بهم کمک میکنی ممنونم که موهای مامان رو میکشی ممنونم که بهم چنگ میندازی ...
25 مهر 1390

تولد

مانی جونم دیروز تولد محمد متین بود دو ساله شد سال پیش تو تولدش تو تازه اومده بودی تو دل مامان وای که چه قد شلوغ کردن تو هم ترسیده بودی راستی دیروز کار لوله ها انجام نشد آقاهه گفته سه شنبه میاد و دو روز هم کار داره بابات هم گفته که من برم خونهء مامانیم کلافه شدممممممممممممممممممممم خدا کنه زیاد خراب کاری نکن آخه مجبور میشم تو رو تنها بذارم و کارارو بکنم اصلا دوست ندارم تو اذیت شی دوست دارم پسر دوستداشتنیم  
24 مهر 1390

خستگی

مانی جونم این روزا حسابی سرم شلوغه بابات سرما خورده و بر عکس خودم وقتی مریض میشه خوش اشتها میشه و دائم باید ازش پذیرایی کرد. خونمون هم حسابی بهم ریخته هست و قراره لوله کش بیاد ولوله های آب رو عوض کنه آخه جرم گرفتن. همه چی بهم ریخته و من خسته هستم و کلافه. نمیدونم بعد از لوله کشی چه جوری و از کجا شروع کنم به تمیز کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این روزا وضعیت نتمون هم داغونه و سرعتش حسابی پایینه واسه همین حس کانکت شدن رو ندارم مامامن رو ببخش اما با این سرعت نمیشه چون تا میام وبت رو آپ کنم تو بیدار شدی و شیر میخوای و میخوای بغلت کنم. خیلی دوست دارم عزیزم بووووووووووووووس  
22 مهر 1390

یه جشن کوچولو

مانی جونم دیشب به مناسبت اولین سال حضورت تو زندگیمون یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم. دیروز رفتیم خونهء مامانیم و شب بابات اومد دنبالمون و یه دور تو شهر زدیم و یه شام (البته تو ماشین) خوردیم. تو هم حسابی بهمون حال دادی نه بیقراری کردی نه جاتو خیس کردی ونه شیر خواستی ساعت 23 اومدیم خونه و یه ساعت بعد هم تو شیر خوردی و خوابیدی. عاشقتم دوست دارم
15 مهر 1390